استاد قیصر امین پور
8 آبان سالروز آسمانی شدن قیصر شعرپارسی ست ...تمام قد به احترام خلق مضامین زیبا و دل انگیزش می ایستیم ...خاک بر او خوش و خوشترین باد ...
امروز قیصر میخوانیم ...
میخواهمت چنان که شب خسته خواب را
میجویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را
بیتابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایستهای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، میآفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
قیصرامین پور
.................................
دَرد، حرف نیست
دَرد، نام دیگر مَن است
مَن چگونه خویش را صدا کنم؟
قيصر_امین_پور
...................................
خدایا یک نفس آواز! آواز!
دلم را زنده کن! اعجاز! اعجاز!
بیا بال و پر ما را بیاموز
به قدر یک قفس پرواز پرواز!
قیصر_امین_پور
.........................................
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
قیصر_امین_پور
...............................
عَهد کردم
دگر از قول و غَزل
دَم نزنم
زیر قول
دِلم آیا بزنم یا نزنم؟
قیصر_امین_پور
..............................
اگر چه نیت خوبیست زیستن،
اما
خوشا که دست، به تصمیم دیگری بزنیم...
قیصر_امین_پور
............................
حرفهای ما هنوز ناتمام ....
تا نگاه میکنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظهی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر میشود!
قیصر_امین پور
.........................
شعری از زنده یاد قیصر امین پور برای دخترش:
بوی بهار می شنوم از صدای تو
نازکتر از گل است گل ِ گونه های تو
ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من
ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو
ای صورت تو آیه و آیینه خدا
حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو
صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر
آورده ام که فرش کنم زیر پای تو
رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام
تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو
چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود
ای پاره ی دلم، که بریزم به پای تو
امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من
فردا عصای خستگی ام شانه های تو
در خاک هم دلم به هوای تو می تپد
چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو
همبازیان خواب تو خیل فرشتگان
آواز آسمانیشان لای لای تو
بگذار با تو عالم خود را عوض کنم:
یک لحظه تو به جای من و من به جای تو
این حال و عالمی که تو داری، برای من
دار و ندار و جان و دل من برای تو
.................................
حرفها دارم اما ... بزنم یا نزنم؟
با توام، با تو خدا را! بزنم یا نزنم؟
همه حرف دلم با تو همین است که دوست...
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم ؟
به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟
دست بر دست همه عمر در این تردیدم:
بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم؟
قیصر امین پور
...........................
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانــــی، زندگـــــی هــــای اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله هــــای رو بــه پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سر شکسته، چشمهایـــی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریــه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالـــی، نیمکت های خماری
رو نوشت روزها را، روی هــــم سنجــاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پـــــرونده ام را ، با غبــــار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، بادخواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری
قیصر امین پور
..........................
وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونانکه بایدند
نه بایدها...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا!
اما در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز ، روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند؟
شاید امروز نیز روز مبادا باشد
وقتی تونیستی
نه هست های ما چونانکه بایدند
نه بایدها...
هرروز بی تو
روز مباداست.
قیصر امین پور
.............................
ما که این همه برای عشق
آه و ناله ی دروغ می کنیم
راستی چرا..
در رثای بی شمار عاشقان
-که بی دریغ-
خون خویش را نثار عشق می کنند
از نثار یک دریغ هم
دریغ می کنیم؟
قیصر امین پور
......................
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است ما آورده ایم
اگر داغ شرط است ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان گردنیم
اگرخنجر دوستان گرده ایم
گواهی بخواهید اینک گواه
همین زخم هایی که نشمرده ایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
قیصر امین پور