جهان بینی
عالم کبیر، عالم صغیر به جهانبینیای اشاره دارد که در آن جزء (عالم صغیر) نمایانگر کل (عالم کبیر) است و برعکس.
مفاهیم این فلسفه به دست فیثاغورث صورتبندی شد که جهان را پیکری واحد و همساز میدانست. این ایده یک سدهٔ بعد توسط افلاطون و در دورهٔ نوزایی به دست لئوناردو داوینچی، که خصائص مشترک بدن انسان و طبیعت را مورد توجه قرار داد، از نو صورتبندی شد.
در فلسفهی شرقی که مولانا نیز به آن اشاره میکند، از عالم کبیر همهٔ کائنات و موجودات غیر از انسان است و مراد از عالم صغیر انسان میباشد و گفته میشود عالم صغیر نسخه و نمونهبرداری از عالم کبیر است و لذا هر که انسان را یعنی عالم صغیر را آن چنانکه حق است بشناسد، پس کل هستی را شناختهاست و از این جهت است که گفته میشود: هر که خود را بشناسد تحقیقاً خدای خود را میشناسد، زیرا انسان اگر چه در ظاهر عالم صغیر است ولی در حقیقت معنی و عصارهٔ عالم کبیر است و هر چند به صورت ظاهر در مرحلهٔ آخر آفرینش قرار گرفته ولی در واقع خلقت نخستین است چرا که مقصود آفرینش ظهور صفات و افعال الهی بود و تنها انسان یعنی عالم صغیر است که مظهر تجلّی کامل آن است.