جهان بینی

عالم کبیر، عالم صغیر به جهان‌بینی‌ای اشاره دارد که در آن جزء (عالم صغیر) نمایان‌گر کل (عالم کبیر) است و برعکس.

مفاهیم این فلسفه به دست فیثاغورث صورت‌بندی شد که جهان را پیکری واحد و هم‌ساز می‌دانست. این ایده یک سدهٔ بعد توسط افلاطون و در دورهٔ نوزایی به دست لئوناردو داوینچی، که خصائص مشترک بدن انسان و طبیعت را مورد توجه قرار داد، از نو صورت‌بندی شد.

در فلسفه‌ی شرقی که مولانا نیز به آن اشاره می‌کند، از عالم کبیر همهٔ کائنات و موجودات غیر از انسان است و مراد از عالم صغیر انسان می‌باشد و گفته می‌شود عالم صغیر نسخه و نمونه‌برداری از عالم کبیر است و لذا هر که انسان را یعنی عالم صغیر را آن چنانکه حق است بشناسد، پس کل هستی را شناخته‌است و از این جهت است که گفته می‌شود: هر که خود را بشناسد تحقیقاً خدای خود را می‌شناسد، زیرا انسان اگر چه در ظاهر عالم صغیر است ولی در حقیقت معنی و عصارهٔ عالم کبیر است و هر چند به صورت ظاهر در مرحلهٔ آخر آفرینش قرار گرفته ولی در واقع خلقت نخستین است چرا که مقصود آفرینش ظهور صفات و افعال الهی بود و تنها انسان یعنی عالم صغیر است که مظهر تجلّی کامل آن است.

مطالعه و شناخت

آلمانی‌ها لطیفه‌ای دارند با این مضمون که :
۳ پژوهشگر آمریکایی ، انگلیسی و آلمانی برای تحقیق دربارۀ فیل به هندوستان می‌روند.
محقق آمریکایی ۶ماه بعد برمی‌گردد و کتابی جیبی در ۸۰ صفحه می‌نویسد که عنوانش این بود : «همه‌چیز درباره فیل»...
پژوهشگر انگلیسی یک سال بعد برمی‌گردد و کتابی ۲۰۰صفحه‌ای با مطالب باکیفیت‌تر و بهتری نسبت به قبلی می‌نویسد با عنوان: «فیل‌ها را بهتر بشناسیم»
و اما استاد آلمانی ... او ۴ سال دیگر هم در هند می‌ماند و روی زندگی و رفتار فیل‌ها به دقت کار می‌کند و وقتی به آلمان بازمی‌گردد کتابی دانشگاهی در ۱۰جلد با عنوانی متواضعانه می‌نویسد: «مقدمه‌ای بر شناخت فیل»

اگر ملیت آن ۳ پژوهشگر را کنار بگذاریم متوجه می‌شویم اصل ماجرا واقعا همین‌ است و آن کسانی که اطلاعات کمتری دارند همیشه حکم‌های آبکی‌‌تر ولی قاطعی می‌دهند ولی آنها که زیاد می‌خوانند و و زیاد می‌دانند غالبا چنین قاطع قضاوت نمی‌کنند زیرا آنان برخلاف گروه اول که میخ طویله‌ی خرشان را بر مرکز عالم کوبیده‌اند و دیگران اگر شک دارند باید بروند عالم را متر کنند علم محدود خود را محور عالم تصور نمی‌کنند.