فضای مجازی از جملات قصار درباره آدمهای احمق و نفهم اشباع شده:
"نفهمیدن تصمیم قطعی بعضی از آدمهاست"
"هرگز به آنکه نمیخواهد بفهمد نمیتوان چیزی را فهماند"
ولی در مغز این جملات نغز یک مشکل بزرگ وجود داره و آن اینکه تقریبا همیشه آنهایی که به نفهمیدن متهم میشن هم ، درباره کسانی که دارن اتهام نفهمی به آنها میزنن،همین نظر را دارند.
چپ ها همان قدر از نفهمی راستها مطمئن هستند که راستها از نفهمی چپها.
آتئیست ها همان قدر دلشان برای نفهمی دینداران میسوزه که دینداران برای خدانفهمی آتئیست ها.
حالا بگذارید چند خط همین جا ترمز کنم و سراغ کتابی از فرانس دوال زیست شناس برم به نام
"آیا آنقدر هوشمند هستیم که هوشمندی جانوران را درک کنیم؟"
حرف اصلی فرانس دوال در این کتاب اینه که اگر جانوران مثل ما حرف نمیزنن یا شمردن بلد نیستن و کتاب نمیخونن و مغزشان کوچکتر از ماست( البته به جز دلفین و فیل و نهنگ) به این دلیل نیست که طفلکی ها خنگ و احمقن، بلکه به این علته که بر خلاف ما برای بقا و زندگی در طبیعت به چنین قرتی بازیهای مغزی یی نیاز ندارن.
درواقع اگر به موفقیت گونه ها با دیدی تکاملی نگاه کنیم یعنی مثلا اگر میزان موفقیت یک گونه به جای توانایی ساخت موشک و برج های صد طبقه و سفر به کهکشان بر مبنای وزن و سهمی که آن گونه در زمین اشغال کرده ارزیابی بشه (وزن کل مورچه های عالم از وزن کل آدمها بیشتره) آنوقت شاید حتی بتوان گفت مورچه ها از آدمها گونه موفقتری هم هستن.
فرانس دوال میگه هر ارگانیسم، محیط را به شیوه ای درک میکنه و یاد میگیره که به بقاش کمک کنه.
کنه ها میلیونهاسال پیش از گونه ما در زمین سابقه زندگی دارن و بدون اینکه در این چند میلیون سال چشمشان به جمال زمین روشن شده باشع(کنه ها کورند) فقط با توانایی تشخیص بوی اسید بوتیریک بدن پستانداران میتوانند ۱۸ سال بدون آب و غذا منتظر آن بدن بمونن تا پستانداری از کنارشان رد بشه و بعد از مکیدن خونش تخم بذارن و بمیرن ولی چه کسی میتونه بگه کنه موجود کور احمقیه؟
سنجابها تو برف جای تک تک دانه های بلوطی را که در زیر خاک مخفی کرده اند را به خاطر دارند بدون اینکه مثل ما نیازی به یادگیری شمردن داشته باشن.
هیچ خرگوشی هرچقدر هم که هویج به او جایزه بدید یاد نمیگیره توپی را که برای او میندازید به شما برگردونه چون مغزش برخلاف مغز سگ نه برای دنبال کردن شکار بلکه برای فرار از شکار شدن تکامل پیدا کرده.
درواقع هرموجودی فقط ظرفیت های یادگیری ای را تو خودش پرورش میده که برای بقا به آنها نیاز داره.
پرندگان نر توانایی مکان یابی بهتری از ماده ها دارند(ظاهرا دلیل آدرس نپرسیدن آقایان هم همینه) چون برای زدن مخ پرندگان ماده و پیدا کردن جفت مجبورن به مکانهای دورتری سفر کنن.
در واقع ما آدمها هیچ راهی به درک حیات سوبژکتیو سایر گونه ها نداریم و به قول ویتگنشتاین ما حتی اگر میتونستیم باشیرها صحبت کنیم هم باز نمیتونستیم بفهمیم سلطان جنگل بودن چه فهمی از دنیا داره و شاید درباره فهم آدمها از آدمها هم کمابیش همین قضیه صدق کنه.
اگر اعتراض میکنید که چطور از تفاوت درک ما باحیوانات به تفاوت درک بین آدمها رسیدم بذارید دوباره به حرفهای فرانس دوال در کتاب برگردم.
دوال میگه ما میتونیم هر چیزی که در زیست شناسی و رفتار گونه های دیگر میبینیم را به انسانها تعمیم بدیم چون سیر تکامل همه ما یکیه.
طبیعت هرگز هیچ قابلیتی را از صفر برای یک گونه اختراع نمیکنه بلکه هرجا که لازم باشه آن را شکوفا میکنه.
تعداد استخوانهای دست ما و بال خفاش یکیه، ژن foxp2 که در آدمها به زبان باز کردن ما کمک کرده در پرنده های آوازخوانی که میلیونها سال قبل از ما تو زمین تکامل پیدا کرده هم وجود داره درحالی که تو شامپانزه هایی که در ۹۹درصد ژنها با ما برابرند غایبه، نه چون آنها شانس زبان باز کردن نداشته اند بلکه چون شامپانزه ها نیازی به حرف زدن نداشته اند.
پس شاید آدمهای مختلف هم دنیا را فقط آنطور میفهمن که برای زندگی در دنیای خودشون به آن نیاز دارن، زندگی یی که جز خودشون کسی تجربه اش نکرده و فهمی از آن نداره.
حالا با این نگاه تکاملی یک بار دیگه به آدمهای اطرافتان نگاه کنید.
آیا اروپایی های مدرن کم فرزند فهمیده ترند یا آفریقاهایی که به آب میزنن و خودشون را به اروپا میرسونن و هرکدام شش هفت بچه تو اروپا به دنیا میارن؟
آیا بچه درسخونی که با زحمت، پزشکی قبول میشه بیشتر میفهمه یا بچه کاسبی که از هجده سالگی میفهمه در ایران چطور میشه دلالی کرد؟
شاید ماآدمها فقط قادر به فهمیدن دنیای خودمان باشیم نه دیگران....
+ نوشته شده در ۱۴۰۴/۰۱/۰۲ ساعت ۱۲:۲۴ ق.ظ توسط محسن حیدری
|