واقعا شرایط زندگی سخت شده. امروز دلار از ۱۰۰ هزار رفت بالاتر. تورم بیداد میکنه. درآمد مردم کفاف زندگی را نمیده. عامه مردم دارن فقیر تر میشن و یک عده کمی دارن روز به روز پولدارتر میشن. دزدی هم داره بیداد میکنه. شرایط زندگی تو تهران هم بدتر از جاهای دیگه. کلا جامعه بد شده. وضعیت عادی نیست. جامعه‌ مثل یه موجود غول ‌پیکره که همرو تو مشتش داره. قول میده هواتو داشته باشه، ولی میبینی همزمان با یه دست دیگه داره خفت میکنه. زندگی تو این ‌شهر انگار راه رفتن رو لبه ‌تیغه. یه لحظه غفلت، یه تصمیم اشتباه، و تموم. یکی تو میدون شلوغ شهر سوار یه ماشین میشه، فکر میکنه فقط قراره برسه خونه. ولی اون ماشین، یه گوشی، و یه لحظه زورآزمایی، همه‌چیو عوض میکنه. به خودت میای و میبینی خون رو خاک بیابونای اطراف شهر ریخته و یه زندگی غیبش زده. این داستانای تلخ، انگار جزئی از دی‌ ان‌ ای این شهر شدن.
بشین فکر کن، این آدما که دست به چاقو میبرن، از کجا پیداشون میشه؟ این جامعست که اونا رو می‌سازه یا اونا دارن این جامعه رو این شکلی میکنن؟ وقتی یه گوشی از یه جون با ارزش تر میشه، وقتی فاصله بین فقیر و غنی انقدر عمیقه که یکی برای یه تیکه فلز و پلاستیک آماده‌ست دستشو به خون آلوده کنه، معلومه این وضعیت عادی نیست. این تاریکی فقط تو قتل نیست، تو سکوتمونه، تو بی‌خیالیمونه، تو این عادت مزخرفمون به شنیدن این قصه‌ها و رد شدن ازشون. انگار دیگه برامون عادی شده.