کشیدمش رو تخت گفتم راستشو بگو کی و کجا بلا سرت اومد؟

باز میگفتم خدا وکیلی راستشو بگو منو کردی وسیله که به اهدافت برسی؟

چرا ندیدی چقد دوستت دارم؟هیچی نمیگفت همین سکوتش وحشی ترم میکرد تا بهش دست درازی کنم.

وقتی کوبیدم تو صورتش به هق هق افتاد و گفت به جون خودت که دوستت داشتم واقعیت همون چیزی بود که گفتم. من تو همون بچگی مردم.

دستمو گذاشتم رو گلوش فشار دادم گفتم دروغ میگی اونم مثل سگ.

راستشو بگو اینقد مستم که هیچی حالیم نباشه و بتونم همزمان دوتا بلا سرت بیارم یکی اینکه بهت دست درازی کنم هرچند زنمی و عیب نیست دومی بعد اینکه روحم اروم گرفت بکشمت تا قلبمم اروم بگیره اینقدخودخوری نکنم خر فرضم کردی لعنتی.

چشماش اخ چشماش قرمز قرمز بود کنترل و اختیارم از دستم خارج بود وقتی همچنان گلوش و با حرص میفشردم.

تک تک اجزای صورتش و نگاه کردم به لباش رسیدم متورم شده و سرخ بود.دستام شل شد صورتم و بردم نزدیک لباش و...
طفلی سرفه میکرد ولی دست برداش نبودم دلم میخواست تلافی دروغشو دربیارم.
به التماس افتاده بود بابامو صدا میزد با قهقه خنده گفتم کور خوندی از زیر دستم در بری.
گفت با من اینکارو نکن کم از تجاوزش نداره کارت.
گفتم لال شو وقتی واسم دم تکون میدادی حتما خودتم اماده کرده بودی واسه اینکه هم بالینم بشی.
چقد نالید و قسمم داد ولی مگه ادم مست چیزی حالیشه؟
تلاشش فایده نداشت چون کارم و هرچند زور بود انجام دادم.
همون یبارو بهش دست زدم و خوابیدم که همونم اشتباه کردم.
خدام خوب تاوانی ازم گرفت.یک ماهی تقریبا به همین منوال گذشت روزا تا بوق سگ توحجره کار میکردم شبام مست برمیگشتم خونه.خوبی حضور مهلا این بود خیالم بابت بابا راحت بود چون بنده خدا ی تنه همه کارا رو میکرد.
ی شب سوت زنون اومدم خونه صدای اوق زدن از سرویس بهداشتی میومد گوشامو تیز کردم مستی از سرم پرید گفتم یا خدا بابام.
ولی بابام نبود و مهلا با رنگ پریده اومد بیرون‌.واسه اینکه هم کلومش نشم رفتم پیش بابام با خنده و شیطنت گفتم هوا چطوره
با اخم گفت اومدی بالاخره شازده؟
خم شدم دستشو ببوسم که چنان سیلی زد به صورتم که برق چشام رفت.

با دلخوری گفت رسمش این نیست. کی یادت دادم اینجوری مردونگی تو ثابت کنی؟
تو اون حجره کوفتی چه غلطی داری میکنی
مثل خودش نگاش کردم و گفتم از کی تاحالا نامردی یاد گرفتی.خوشت باشه حاجی که از پشت زدی.
با طعنه گفت گنده تر از دهنت حرف نزن شاید نتونم باهات یقه به یقه بشم اما خوب بلدم چوب استینت جا بدم‌.هر چی باشم ولی پیش خدای خودم رو سفیدم دختره از صبح ناخوش احواله صدای اوق زدنش دل وروده منو کشیده بیرون هرچی گفتم زنگ بزن بگو بیای جرات نکرد. بچه عقده هاتو سر این دختر خالی نکن که مرام و معرفتت و ببری زیر سوال واسه ی لذت ۳ثانیه ای که وقتی دریده بشه هیچ فرقی با بقیه زنا ندارن....