شعر طنز

چند قدم پایین تر از نهر کرج
زیر ماشین رفت و له شد مش فرج

زد از این دنیای پر زحمت به چاک
غسل دادند و سپردندش به خاک

طبق معمول آمد آنجا دو مَلَک
با مداد و کاغذ و چوب و فلک

گفت با آن بینوا از روی خشم
هر چه میگویم بگو... گفتا بچشم

گفت شغلت چیست؟ گفتا کارمند
ساکن تهران ولی اهل مرند

گفت برگو تا چه داری سور و سات
از نماز و روزه و خمس و زکات

یک به یک نام همه پیغمبران
بی غلط بشمر که باشی در امان

حج واجب گر بجا آورده ای
پول آن را از کجا آورده ای؟

نامه ی اعمال گر باشد سیاه
می کنم من روزگارت را تباه

مش فرج از جا کمی جنبید و گفت
کم به گوش من فرو کن حرف مفت

من کجا وقت عبادت داشتم؟
کی مجال قرب و طاعت داشتم؟

نصف عمرم در اداره شد تلف
نصف آنهم شد تلف در توی صف

از برای روغن و صابون و نفت
آبرویم در میان خلق رفت!

دایما آنجا من شوریده بخت
می زدم در زیر کفشم نیم تخت

در اطاقی خیس منزل داشتم
فکر صاحبخانه در دل داشتم

روزه گر سی روز بوده برقرار
من تمام عمر بودم روزه دار

این مرا برنامه ی هر روزه بود
کی دگر وقت نماز و روزه بود

مرحمت فرما بیا روی زمین
چند روزی همچو ما شو خوش نشین

تا فراموشت شود لطف خدا
می شوی اهل جهنم مثل ما

گر تو می بودی به جای این حقیر
کفر می گفتی دمادم ای نکیر

مش فرج زین حرفها بسیار گفت
گفت و گفت و گفت و گفت و گفت

نامه ای داد و فرستادش بهشت
در میان نامه این مطلب نوشت

حامل این نامه قبل از مرگ خویش
سوخته در بین آتش پیش پیش

شعر طنز و مناجات

رفته بودم سرِ کوچه دو عدد نان بخرم

و کمی جنس بفرموده ی مامان بخرم

از قضا چشم من افتاد به یک دوشیزه

قصد کردم قدحی " ناز "از ایشان بخرم

ناز از دلبر طنّاز ،خریدن دارد

بس که ابروی"تتو" با مژه اش سِت شده بود

مانده بودم چه از آن سرو خرامان بخرم

که به خود آمده،دیدم به سرش شالی نیست!

به کجا میروم اینگونه شتابان! بخرم!

نکند دوره چهل سال عقب برگشت

یا که من آمدم از عهد رضاخان بخرم!

باتعجّب و کمی دلهره گفتم ؛بانو!

بهرتان روسری اندازه ی " روبان"! بخرم؟

گفت؛ با لحن زنانه " برو گم شو عوضی"!

پسر "مش صفرم"!، آمده ام نان بخرم!!

..........................................

غزلی ازیک مهندس کامپیوتر:

ای خدا Windows دل را باز کن،

یک Print از رحمتت آغاز کن .

Option غم را خدایا On مکن،

فایل اشکم را خدایا Run مکن.

نام تو Password درهای بهشت،

آدرس Email سایت سرنوشت.

ای خدا حرف دلم با کی زنم،

Help میخواهم که F1 میزنم

.‎ refresh‎ اين دل به الطاف تو است،

save انعامش دراين ماه نو است.

باclear كردن ذهن ازگناه،

ما به تومي آوريم عذر وپناه.

اي خدااين كهنه دل format نما،

ازخود و لطفت مكن ما را جدا.

.....................................

دعا برای شما خواننده گرامی:

الهۍ ،،،،،،،،، قامتش را خم نگردان

دوچشمش را ،، پر از شبنم نگردان

نصیبش ،، خنده اۍ بر لب بگردان

دلش را ،،،،، جاۍ درد و غم نگردان

خدایا ،،،،،، فال او را خوش بگردان

از عمر ،،،،،،،،، نازنینش ڪم نگردان

الهۍ ،،،،،،،،، اَحسَنُ الحالش بگردان

پناهش باش و ،، بۍ محرم نگردان

تو او را ،،،،،،، از بلا دورش بگردان

مریض و ،،،،، در پۍ مرهم نگردان

ز قلبش ،،،،،، غصہ را بیرون بگردان

اسیرش در ،،،،،،،تب و ماتم نگردان

خدایا ،،،،، خالقا ،،،،، شادش بگردان

گرفتارش ،،،،،،، در این عالم نگردان

شعر طنز ریاضی

 

باز هم خواب ریاضی دیده ام

خواب خطهای موازی دیده ام

خواب دیدم خوانده ام ایگرگ زگوند
خنجر دیفرانسیل هم گشته کند

 

از سر هر جایگشتی می پرم

دامن هر اتحادی می درم

دست و پای بازه ها را بسته ام

از کمند منحنی ها رسته ام

شیب هر خط را به تندی می دوم
گوش هر ایگرگ و ايكسى را میجوم

 

گاه در زندان قدر مطلقم

گه اسیر زلف حد و مشتقم

گاه خطها را موازی میکنم

با توانها نقطه بازی میکنم

 

لشکر تمرین دارم بیشمار

تیغی از فرمول دارم در کنار

ناگهان دیدم توابع مرده اند

پاره خطها، نقطه ها ، پژمرده اند

در ریاضی بحث انتگرال نیست

صحبت از تبدیل و رادیکال نیست

 

کاروان جذرها کوچیده است

استخوان کسرها پوسیده است

از لُگ و بسط نپرس آثار نیست

ردپایی از خط و بردار نیست

 

هیچکس را زین مصیبت غم نبود
صفر صفرم هم دگر مبهم نبود
آری آری خواب افسون میکند

عقده را از سینه بیرون می کند

 

مُردم از این y ,x داد ،داد

روزهای بی ریاضی یاد باد 

 

طنز تسخیر سفارت عربستان

د‌ر حالی که کارشناسان وابسته به ارد‌وگاه غرب و فعالان مغرض سیاسی تسخیر سفارت عربستان را حرکتی هزینه زا اعلام می‌کنند‌، امروز به عینه د‌اریم برکات این اقد‌ام خیرخواهانه را مشاهد‌ه می کنیم.

خواستگاری بازیگر زن لبنانی از براد‌ر عزیزی که پرچم عربستان را از کنسولگری این کشور د‌ر مشهد‌ پایین کشید‌ه بود‌ تنها یکی از آثار خیر این حملات به شمار می‌رود‌.

خانم رعنا هربی ساعتی بعد‌ از انتشار عکس کشید‌ه شد‌ن پرچم عربستان به پایین د‌ر صفحه تويیترش نوشت: من این مرد‌ را پید‌ا می‌کنم و با او ازد‌واج می‌کنم. این یعنی یکی از آثار این حملات «رواج ازد‌واج آسان د‌ر منطقه خاورمیانه» بود‌ه است که متاسفانه رسانه‌های زنجیره‌ای و کارگزاران شبکه د‌اخلی آشوب، از د‌ید‌ن آن هراس د‌ارند‌. مرد‌م هم اتفاقا با این آثار مطلوب همراهی کرد‌ند‌.

مد‌تی از توئیت رعنا هربی نگذشته بود‌ که مرد‌م یاا... گویان وارد‌ صفحه این خواهر گرامی شد‌ند‌ و نهایت تلاش خود‌ را برای سر گرفتن این وصلت انجام د‌اد‌ند‌. یک سری از پسره تعریف می‌کرد‌ند‌ و ضمانت می‌د‌اد‌ند‌، یک سری عکس لباس عروس نشان می‌د‌اد‌ند‌ که ببینند‌ کد‌ام را می‌پسند‌د‌ که زود‌تر سفارش بد‌هند‌، د‌وستان عزیزی هم بود‌ه‌اند‌ حد‌ود‌ د‌ه بیست نفر از براد‌ران عزیزمان که نوشتند‌: «اونی که پرچمو کشید‌ پایین من بود‌م!» که جا د‌ارد‌ از این عزیزان هم تشکر کنیم، به هرحال نیت‌شان خیر بود‌.

د‌ر این میان نباید‌ از اید‌ه خلاقانه خود‌ خانم هربی هم گذشت. واقعا هیچ چیز جز این توئیت نمی‌توانست باعث افزایش انگیزه جوانان برای تسخیر سفارت‌های بعد‌ی شود‌. خبر موثق د‌اریم که از د‌یروز بسیاری از جوانان تحقیق و جست‌وجو کرد‌ند‌ که اسکارلت ژوهانسون و جنیفر لارنس از کد‌ام کشورها بد‌شان می‌آید‌، کشورهای مورد‌ نظر را پید‌ا کرد‌ند‌ و یکی یکی پرچم‌هایشان را پایین کشید‌ند‌ و عکس گرفتند‌ و به صورت د‌ایرکت برای این بزرگواران فرستاد‌ند‌. به مد‌ت 24 ساعت هم خیره به صفحه مانیتور نشسته بود‌ند‌ و هی refresh می‌کرد‌ند‌ که ببینند‌ مثلا جنیفر لارنس به‌طور مثال کی می‌نویسد‌ I will find you and I will marry you! Mosayyeb! ...

بله عرض می‌کرد‌یم. هموطنان عزیز ما با یورش به صفحه رعنا هربی علاقه خود‌ را به تسخیر سفارت‌ها نشان د‌اد‌ند‌. هربی هم کم کم د‌اشت تالار و عکاس و فیلمبرد‌ار و اینها را انتخاب می‌کرد‌ که عد‌ه‌ای موقعیت نشناس د‌ر د‌اخل آنقد‌ر بر کوس محکومیت تسخیر سفارت کوبید‌ند‌ و آنقد‌ر علیه این جوان شایسته پرچم به د‌ست ما را تبلیغ کرد‌ند‌ که روی رعنا هم تاثیر گذاشت و د‌ر توئیت د‌یگری اعلام کرد‌ «اصلا شوخی کرد‌م، نمی‌خوام ازد‌واج کنم». بیا! همین را می‌خواستید‌؟ د‌و تا جوان رعنا و آماد‌ه ازد‌واج را از هم د‌ور کرد‌ید‌. یک خانواد‌ه را که می‌توانست به راحتی شکل بگیرد‌ از هم پاشید‌ید‌. جوانان را از ازد‌واج و پیوند‌ زناشویی د‌لسرد‌ کرد‌ید‌... بله... خبر می‌رسد‌ عربستان روابط د‌یپلماتیکش را قطع کرد‌ه. عرض می‌کرد‌م... جوانان را به سمت مسائل غیرازد‌واجی سوق د‌اد‌ید‌... جان؟ بحرین، سود‌ان و جیبوتی هم قطع رابطه کرد‌ند‌؟ حالا مهم نیست. فرهنگ نوپای ازد‌واج با پایین کشید‌ن د‌و تیکه پارچه (پرچم) و بالا رفتن از د‌یوار را د‌ر نطفه خفه کرد‌ید‌... چی میگی؟ امارات هم کات کرد‌ه؟ تنزل د‌ر سطح کارد‌ار؟ ای بابا... من نمی‌فهمم، ازد‌واج این د‌و جوان مهم است یا این چیزها؟ به من چه اصلا! من برم ببینم شارلیز ترون با کد‌وم کشور لجه! فعلا!‌

.........................................

ما باید طوری فرزندان خود را تربیت کنیم که در آینده خودسر و خودجوش نباشند. اما چه کنیم که فرزندان‌مان خودسر و خودجوش نشوند؟

برای این که فرزندتان خودسر نشود باید از همان روز اول تربیتش را آغاز کنید و نگذارید خودسرانه رفتار کند. دانشمندان به‌تازگی به این نتیجه رسیده‌اند که اغلب گریه‌های نوزاد در کودکی نه از سر دل‌درد، بلکه از خودسری است و والدین نباید هر وقت بچه گریه کرد به او شیر بدهند. بچه اگر از همان روز اول بفهمد وقتی گریه می‌کند شیری در کار هست خودسر می‌شود یعنی خودسرانه و بدون این که گرسنه باشد تقاضای شیر، اسباب‌بازی و غیره می‌کند و اگر شما با آن مخالفت کنید خودش می‌رود و مثلا شیر می‌خورد یا اسباب‌بازی می‌خرد و یا به چیزی که شما گفته‌اید جیز است، دست می‌زند. اصولا در تربیت درست، وقتی به کودک می‌گوییم فلان چیز جیز است باید طوری معنی جیز را به او بفهمانیم که تا 80 سالگی آن چیز همچنان برایش جیز باشد. حالا این مفهوم را با زبان به کودک یاد می‌دهیم یا با کتک. چون به هر حال کودک زبان‌نفهم هم داریم و زبان‌نفهم فقط زبان کتک را می‌فهمد.

اما چه کنیم که کودک خودجوش نشود. یعنی به صورت خودجوش نرود سر وسایل شما. به طور خودجوش چیزی را خراب نکند و به طور خودجوش وسایل را نشکند. روان‌شناسان و دانشمندان و تخم‌جن‌شناسان عقیده دارند اگر کودک در همان کودکی عقده‌هایش را خالی کند در بزرگی خودجوش نمی‌شود. یعنی اگر کودک در کودکی چند ماشین را بشکند و چند ساختمان را خراب کند دیگر در جوانی هوس بالا رفتن از دیوار نمی‌کند و با دیدن ساختمان سفارت از خود بی‌خود نمی‌شود.

پس برای کودک‌ها‌ی‌تان حتما اسباب‌بازی و ماکت ساختمان‌های خارجی ترجیحا سفارت بخرید و حتما بگذارید آن‌ها را خراب کند تا در آینده فرد مفیدی برای جامعه باشد.

.............................................................

جوانان بالا رونده از دیوار سفارت انگلیس که آن موقع دانشجو بودند و الان یک سری‌شان هزارماشاا... برای خودشان مردی شده‌اند و عده‌ای‌شان هم متاسفانه به دلیل کهولت سن با دار فانی وداع کرده‌اند، این بار احضار کاردار عربستان به خاطر پاسخگویی در مورد اعدام شیخ نمر را کافی ندیدند و خود راسا دست به احضار روح کاردار عربستان زدند.
این عزیزان با حمله به سفارت عربستان تلویحا اعلام کردند که اجازه نمی‌دهند دو دقیقه خبر اعدام آن مرحوم سرخط خبرهای جهان باقی بماند که آدم بتواند فشاری به آن دولت سعودی بابت این کارهایش بیاورد. اصلا بعد از این قضیه کلا ماجرا برعکس شد. الان همه نگاه‌ها به جای عربستان زوم شده روی ما. من واقعا نمی‌فهمم اینها چه اصراری دارند فشار همیشه روی ما باشد. عزیز من شما خودت فشار دوست داری چرا برای بقیه هم سفارش میدی؟ ما شاید دوست نداشته باشیم. اینطور که نمی‌شود هرکسی عصبانی شد سفارت تعطیل کند. واقعا باید فکری برای این مساله کرد. مثلا می‌شود در خارج از شهر و در بیابان سفارت‌های مصنوعی درست کرد که اینها موقع عصبانیت بروند آنجا و هرچقدر می‌خواهند سفارت‌ها را مورد آزار و اذيت قرار بدهند. یا در جای جای شهر دیوار مهربانی مخصوص خودسرها بگذارند که هی ازش بالا بروند و از آن ور بیفتند پایین و حس فتح سفارت بهشان دست بدهد. شعارش را هم بگذارند: نیاز داری برو بالا / نیاز نداری بیا پایین بذار بقیه برن... یک سری از وسایلی را هم که در هر سفارتی پیدا می شود بگذارند آن ور دیوار که اگر نیاز داشتند بردارند.
الان سوالی که ما از عزیزان خودسر داریم این است که الان که شما دارید یکی یکی از سفارت‌ها می‌روید بالا و تعطیلشان می‌کنید بعد از یک مدت دیگر سفارتی نمی‌ماند در کشور. آنوقت برای هر مساله‌ای خودمان باید بلند شویم و برویم آن سر دنیا دفتر معاون آسیا و آفریقای وزیر خارجه فلان کشور که آقا یه کم با ما رابطه برقرار می‌کنین؟ در سطح معاونت کنسولی!؟ بعد معاونه هم قیافه بگیرد و بگوید: «لطفا نماینده کشورهای ناقض اصول دیپلماتیک و عناصر نامطلوب و بدتیپ نیان تو کشور من. مرسی. اَه!»
یعنی بعد از یک مدت فقط سفارت سوئیس به عنوان دفتر حافظ منافع بقیه کشورهای جهان در ایران باقی می‌ماند که آن هم دوستان خودسر بر اساس این اصل اخلاقی که بچه زدن نداره کاری به کارش ندارند. جا دارد در پایان مطلب تشکر کنیم از این جوانان غیور که ثابت کردند اسپایدرمن نمرده است و متد كاري‌اش دنبال مي‌شود. از وجود این عزیزان در سفارت‌های گوناگون و به بار آوردن خسارت‌های مختلف برای کشور بسیار خرسند و اسپایدرمندیم. تشکری هم بکنیم از يكي از دوستان که مثل همیشه محکم و با اقتدار در صحنه ایستاده بود و ضمن برخورد قاطعانه با متخلفان فریاد می‌زد: خودسرکم بیا پایین! پات میشکنه! همچنین تشکر می‌کنیم از پلیس فتا که حواسش به همه جی هست و با عوامل اصلی ناآرامی برخورد می کنه. مرسی از همه زحمت کشان.

.................................................................................

خب هر آدمی به شکل غریزی دوست دارد بشنود هموطنانش در نبردی سخت و طاقت‌فرسا پیروز میدان می‌شوند و به اندازه زیربنای یک سفارتخانه هم که شده بر خاک کشورمان اضافه می‌کنند. دست و پنجه این فاتحان درد نکند که باعث می‌شوند حس غرور و افتخار، در ما بیات نشود و زنده بماند.

البته بی‌انصافی است که از پلیس سفارتخانه‌ها هم تشکر نکنیم که معمولا در چنین مواقعی خاضعانه همکاری می‌کنند و زحمات بسیاری می‌کشند تا زحمات دیگران به ثمر بنشیند اما در عین حال هیچ‌وقت خودشان دیده نمی‌شوند!

حالا که صحبت از زحمت شد، پیشنهاد می کنم برای آنکه تمامی زحمات مربوط هدر نرود، به‌جای درست کردن ساندویچ کیلومتری یا روش پختن کباب بناب و از این دست قرتی‌بازی‌ها که دوزار هم ارزش فرهنگی ندارند، همین هنرنمایی (روش تسخیر سفارتخانه در 17 دقیقه) را به ثبت جهانی برسانیم. فقط کافی‌ است دفعه بعد، نیروهای خودجوش چند روزی قبل از تسخیر سفارتخانه، برنامه‌های عملیاتی خودشان را اعلام کنند تا ما بتوانیم نمایندگان گینس را به محل تسخیر دعوت کنیم. واقعا حیف است که ما و شیرین‌کاری‌هایمان در تاریخ ثبت نشود.

البته ناگفته نماند که این اقدام آنقدر ستودنی و بزرگ بود که حتی خود عربستان را هم انگشت به دماغ کرد! تا حدی که مسئولین‌شان نتوانستند جلو خودشان را بگیرند و از عاملان این حماسه تشکر نکنند! بله عزیزان؛ پیروزی اگر بزرگ باشد، حتی دشمنان را هم ناگزیر به تمجید و تحسین می‌کند. چرا؟ چون برای انحراف اذهان مردم جهان از اعدام‌های وحشتناک اخیر در عربستان، تنها کاری که می‌شد کرد، همین بود! که خب، برایشان به خیر گذشت و الان هم، همه عالم و آدم به‌جای بررسی نقض حقوق بشر در عربستان، مشغول تماشای فیلم آتش زدن سفارتخانه عربستان توسط آریایی‌ها هستند.

بیخود که به ما نمی‌گویند: باهوش‌ترین ملت جهان.

در پایان، آرزوی توفیق نیروهای خودجوش در تسخیر سفارت‌خانه بعدی را داریم.

نیروهای خودجوش عزیز؛ به پیش ...

فقط یگ گام دیگر تا تسخیر سایر سفارتخانه‌های دیگر جهان باقی‌ است...

 

طنز خواستگاری غیر رسمی

روزي كه از همسرم خواستگاري مي‌كردم از بين شرايط لازم فقط «نيروي جواني» را داشتم و يك دل پاك، كه اين دومي را معمولا هر ايراني موقع ازدواج دارد. قيافه‌ام به كارگران لهستاني شباهت داشت و حساب بانكي‌ام پر بود از مهر و محبت... عاميانه‌اش مي‌شود اينكه دو زار پول ته حسابم نبود. اعتماد به‌نفس ولي زياد داشتم. براي اينكه يكهو توي ذوقم نخورد سعي كردم كم‌كم موضوع ازدواج را مطرح كنم تا اگر قضيه كلا منتفي است آن را عنوان نكنم. 

اعتراف مي‌كنم من پاي سفره عقد با همسرم آشنا نشدم و از اين بابت از ملت شريف ايران عذرخواهي مي‌كنم. در همين راستا روبروي همسرم توي كافه نشستم و براي مقدمه‌چيني گفتم: مي‌دونستي پسرخاله‌ام ازدواج كرد؟
گفت: جدي؟ مبارك باشه، ايشالا خوشبخت بشن.
گفتم: آره ديگه، ازدواج كرد و اينا ... ولي ازدواج هم خوبه‌ها، آدم ازدواج مي‌كنه سر و سامون مي‌گيره، بچه‌دار مي‌شه، خيلي خوبه، نه؟
گفت: آره، ولي به شرط اينكه شرايطش رو داشته باشه. مثلا همين پسرخاله‌ات چي شد كه يهو ازدواج كرد؟
گفتم: هيچي ديگه، همديگه رو دوست داشتن، ازدواج كردن، خيلي هم راضيه!
گفت: خب مي‌خواستي دو روز بعد از ازدواج ناراضي باشه؟ دوست داشتن كه كافي نيست، حتما يه چيزي داشته.
گفتم: نه بابا، مثل خودمونه، داغونه!
گفت: پس ديوانه‌ست، البته ببخشيدا، ناراحت نشي يه موقع
گفتم: نه، حرفت كاملا منطقيه متاسفانه... آي بدم مي‌آد اين جوونا همينجوري مي‌رن ازدواج مي‌كنن. آدم بايد براي ازدواج بايد چيز داشته باشه!
گفت: چي؟
گفتم: چي مي‌گن بهش... آهان، شجاعت!
گفت: ولي به نظر من اين حماقته!
گفتم: آره، باهات موافقم، حماقته... كلا اين پسرخاله من آدم حماقتيه!
اصولا آدم بادي به هر جهتي هستم. قرار بود اول زندگي گربه را دم حجله بكشم اما پا نمي‌داد. با خودم گفتم خب الان كوتاه مي‌آيم، اما وارد زندگي كه شديم نشان مي‌دهم حرف، حرف من است. وقتي ديدم اين روش جواب نمي‌دهد، از راه ديگري وارد بحث شدم.
- مي‌دونستي آمار نشون مي‌ده خانم‌ها در ايران دو برابر آقايون هستن؟
- آره، چطور؟
- (سرم را خاراندم) هيچي، مي‌خواستم ببينم اگه نمي‌دونستي بهت بگم.
- نه، مي‌دونستم خودم.
- آفرين! من هميشه معتقد بودم زن بايد اطلاعات عمومي‌اش خوب باشه، سفيد و كمي چاق! همين!
- اوهوم
- بله، اطلاعات عمومي خيلي مهمه ... پايتخت ونزوئلا؟!

متاسفانه اين روش هم پاسخ نداد و مجبور شدم از روشي كاملا ايراني براي خواستگاري استفاده كنم...
- واقعا جامعه بدي شده... پسر مجرد توي خيابون راه مي‌ره صد تا ماشين جلوي پاش ترمز مي‌كنن، آدم اصلا امنيت نداره به خدا
- جدي؟!
- حالا نه تا اين حد، ولي در كل جامعه بدي شده، اينو كه نمي‌شه كتمان كرد
- ببينم تو چيزي مي‌خواي بگي؟
- با من ازدواج مي‌كني؟
- آره
- نه، جدي مي‌گم.
- آره وا...
- نمي‌خواي بيشتر فكر كني؟
- نه، من قبلا فكرهامو كردم!
- خب پس منم فرصت مي‌خوام بيشتر فكر كنم
- وا...، صحبت يك عمر زندگيه!

شعر طنز

ای خدا واقعن از این همه ارزانی شکر
بابت آنچه که میدانم و میدانی شکر

جام می در کف و گل در بر و معشوق به کام
زده زیر دلمان عیش و فراوانی شکر

سال تا سال کسی حال نپرسید از ما
از پیامک زدن عیدی "روحانی"شکر

خنده هر چند که از روی تمسخر زشت است
بابت خنده ی "احسان علیخانی" شکر

جدن از بابت گلشیفته شرمنده شدم
منتها از طرف "بابک زنجانی"شکر

بابت حمله القاعده در پنتاگن
همچنین سوختن مردم کوبانی شکر

با وجودی که نمانده ست در این آبادی
نه زنی ساده و نه دختر چوپانی شکر

اینکه در پوشش و آرایششان عین همند
زن آبادی ما و زن تهرانی شکر

می دهد جای خودش را به هروئین و کراک
جنس خوش رایحه و خالص افغانی شکر

"شکر میگویم و از گفته ی خود خوشحالم"
بابت این همه نافهمی و نادانی شکر

اینکه با این همه ناشکری و نافرمانی
بازهم درپی آرامش انسانی شکر

به قلم رسول ثنایی

شعر طنز

دستی سر زلف یار دارم
انسانم و اختیار دارم

با مهوش و نازی و ملیکا
روزی دوسه جا قرار دارم

فامیلیِ دورِ مادری با
معصومه ی ابتکار دارم

نزدیک هزار و صد کلیپ از
خوانندگی عصار دارم

از راه دو گوش آشنایی
با تمبک و با سه تار دارم

با قحطی و آفت و مکافات
روحیه ی سازگار دارم

افتاده به زیر خط فقرم
با این همه اقتدار دارم

از کل زمین یک وجب جا
اندازه ی یک مزار دارم

عمریست همیشه آرزوی
ته مانده ی خاویار دارم

در پاسخ حرفهای دشمن
یک مشت پراز شعار دارم

از روی غریزه حس خوبی
با آدم پاچه خوار دارم

یک دشمنی هزار ساله
با کشور همجوار دارم

از کامو و کافکا و نیچه
صدها سخن قصار دارم

یک عالمه خاطرات زیبا
از دولت بختیار دارم

الان دوسه سال می شود که;
مهواره ی در مدار دارم

از لطف شما درون یخچال
هم شلغم و هم خیار دارم

یک دفتر شعر عاشقانه
در حوضه ی انتظار دارم

"احساس اکنم رئیس بانکم
هرشو که دونخ سگار دارم" *

بحثم سر یک لقمه ی نان است
با وضع جهان چکار دارم

این فلسفه ی دمو کراسیست
انسانم و اختیار دارم


*: این بیت به گویش لری می باشد.

 

................................................................................

 

عاقبت در ازدحامش میکشد مارا پراید
توی صف ثبت نامش میکشد مارا پراید

پیشترها با تصادف جانمان را میگرفت
اینک اما قسط وامش میکشد مارا پراید

چونکه وامش سود بالا دارد وعین رباست
با همین پول حرامش میکشد مارا پراید

دنده و فرمان و کاپوت و کلاچ و صندلیت
جان بابایت کدامش میکشد ما را پراید؟

در تصادفها پس ازیک جستجو معلوم شد
شیشه های خورد جامش میکشد مارا پراید

زرت آن قمصور خواهد شد پس از یک دور دور
بیشتر شاید دوامش میکشد مارا پراید

صد جوان ناز را با خود به کام مرگ برد
این فرو رفتن به کامش میکشد مارا پراید

می خرامد مثل کبکی ناز توی جاده ها
خاصه نوع خوش خرامش میکشد مارا پراید


به قلم رسول ثنایی

مسی اصلیتی ایرانی دارد؟

آیا می‌دانید «لیونل مسی» ایرانی‌الاصل و فردی کاملاً اهورایی است؟

شاید تعجب کنید، اما باید بدانید که حقیقت دارد. بله. لیونل آندرس مسی، فوتبالیست آرژانتینی عضو باشگاه بارسلونا، مثل قریب به اتفاق مفاخر جهانی، نژادی آریایی و تباری ایرانی دارد. برای توضیح این حقیقت باید به نود و سه سال پیش برگردیم.
کمال‌الدین مسگرزاده، یکی از اهالی شهر ری بود که در بیست سالگی برای پیدا کردن کار، شهر و دیار را رها کرده و در بندر بوشهر سکونت گزیده بود. کمال‌الدین، پس از دو سال کار در بندرگاه، نخست به‌عنوان باربر ساده و در ادامه به‌عنوان سرباربر، تصمیم گرفت در جستجوی زندگی بهتر راهی سفر شود. سفری بین‌قاره‌ای با یک کشتی تجاری ایتالیایی، که بیش از ده ماه به طول انجامید. مقصد اولیه کشتی ایتالیا و مقصد نهایی‌اش آرژانتین بود. وقتی پس از ده ماه دریانوردی، مسگرزاده همراه با همسفران ایتالیایی‌اش به آرژانتین رسید، مفتون طبیعت زیبای آن شد و تصمیم گرفت در همان کشور بماند. شش ماه اول به سختی گذشت. کمال‌الدین زبان آرژانتیتی نمی‌دانست و کسی را نیز نمی‌شناخت. اما پس از شش ماه تمرین زبان، در مزرعه کشت سویای خوان‌آلفردو در دره ریونگرو مشغول به کار شد. مسگرزاده به‌زودی مراتب ترقی را طی کرد و در کمتر از یک‌سال از یک کارگر ساده، به سرکارگر بخش روغن‌گیری مزرعه خوان آلفردو رسید. خوان‌آلفردو با مشاهده همت و پشتکار مسگرزاده، به او بسیار علاقمند شده بود و او را مسی صدا می‌کرد. خوان‌آلفردو چندی بعد دخترش جورجیا را نیز به عقد او درآورد و به این ترتیب کمال‌الدین و جورجیا زندگی خوشی را در کنار هم در مزرعه آغاز کردند که حاصل آن فرزندانی به نام‌های دیه‌گو، جمال‌الدین، خورخه نستور، فرانسیس، کریستینا بیگم و گابریل بود. همه‌چیز به خوبی و خوشی پیش می‌رفت تا این‌که در جریان سیل دره ریونگو، تمام مزارع دره زیر آب رفت و مزرعه خوان‌آلفردو نیز بکلی نابود شد. خوان‌آلفردو پس از این حادثه مشاعرش را از دست داد و کمال‌الدین و جورجیا مجبور شدند او را به یک تیمارستان محلی بسپارند و به بوئنوس‌آیرس مهاجرت کنند. دوران اقامت کمال‌الدین و جورجیا در بوئنوس‌آیرس دورانی سخت بود. در این دوران کمال‌الدین در یک دفترخانه اسناد رسمی به رونویسی اسناد می‌پرداخت و جورجیا در خانه‌های اعیان شهر کلفتی می‌کرد. گابریل، آخرین فرزند آنها در این دوران به دنیا آمد. دیری نگذشت که کمال‌الدین و جورجیا بر اثر فشار زیاد کار دار فانی را وداع کردند و همسایگان، هریک از فرزندان آن‌دو را به یتیم‌خانه‌ای سپردند. گابریل هفت‌ساله در یتیم‌خانه سان‌دیه‌گو بزرگ شد و دوران کودکی، نوجوانی، جوانی و حتی میانسالی خود را در آنجا گذراند. حضور اوا ـ که به نوبه خود دختر یتیمی بود که در بخش دخترانه یتیم‌خانه بزرگ شده بود ـ اولین و آخرین روزنه امید در زندگی گابریل بود. این روزنه امید به ازدواجی عاشقانه انجامید و گابریل و اوا زندگی فقیرانه اما سرشار از عشق و عاطفه‌ خود را در اتاقی زیرشیروانی آغاز کردند. حاصل این ازدواج عاشقانه، تنها یک فرزند بود که نامش را خورخه هوراکیو گذاشتند. خورخه هوراکیو نیز همچون پدر و مادرش در فقر بزرگ شد و در فقر رشد کرد و نتوانست به تحصیل ادامه دهد. او در نوجوانی به کار در یک کارخانه تولید واکس کفش پرداخت و همان‌جا بود که در سال ۱۹۸۵ با سلیا ماریا کوچیتینی که یک نظافتچی نیمه‌وقت بود ازدواج کرد. آنها نیز چند سال بعد صاحب فرزندی شدند که نامش را «لیونل آندرس» گذاشتند. فرزندی که پس از چندی به یکی از بهترین فوتبالیست‌های جهان تبدیل شد.
چندی پیش، کالج هلند، لیونل مسی را «باهوش‌ترین فوتبالیست دنیا» اعلام کرد. ما حتی اگر حقایق فوق را هم نمی‌دانستیم، از نتیجه تحقیقات کالج هلند متوجه این حقیقت می‌شدیم که در سر لیونل مسی، هوش آریایی و در رگ‌های او خون آریایی جریان دارد.

 


 

-11.jpg

[تصویر کمال‌الدین مسگرزاده، جد اعلای لیونل مسی

طنز مسی

گویی این روزهای پایانی به مسی الهام شده بود که چنین اتفاقی خواهد افتاد، در ابتدای مصاحبه از تلاش دوستانش می‌گوید که می‌خواستند به نحوی خبر هم‌گروه شدن آرژانتین و ایران را به او بگویند که زیاد شوکه نشود؛ چون مسی به دلیل استرس زیاد، مراسم قرعه‌کشی را از تلویزیون نگاه نکرده بود! (البته یکی از منابع آگاه به ما گفت که خانم مسی به خاطرمنشوری بودن اون خانومه توی مراسم قرعه‌کشی، اجازه نداده بود اون مراسم رو ببینه!)
در همین زمینه گفتگویی با مسی داشتیم:
چرا وقتی مردم آرژانتین از هم‌گروهی با ایران این‌قدر خوشحالند، شما این‌قدر ناراحت هستید؟!
مسی: مردم ما هنوز خودشان هم نمی‌دانند که چه می‌خواهند! برخی از آن‌ها ترجیح می‌دهند با تیم‌های قوی بازی کنیم و برخی دیگر نیز دوست داشتند قرعه‌کشی‌ها به نحوی بود که شانس صعود داشتیم. من این قرعه‌کشی را ناعادلانه می‌دانم! ما در گروه مرگ هستیم!
یعنی الان شانس صعود ندارید؟!
مسی: جام‌جهانی عرصه شگفتی‌هاست و ما هم می‌خواهیم در این بازی‌ها شگفتی‌ساز شویم! ما برای دوم‌شدن در گروه تلاش می‌کنیم. اگر بتوانیم با نیجریه مساوی کرده و از بوسنی ببریم، به شرطی که از ایران زیاد گل نخوریم، می‌توانیم به صعود امیدوار باشیم.
در تیم فوتبال ایران چه چیز شما را بیشتر می‌ترساند؟!
مسی: ببین! فیس‌بوک من رفته رو هوا! تازه اونجا فیلتره! درکل این‌ها هیچ کاری نیست که نتونن انجام بدن! امروز از خواب بیدار شدم، می‌بینم روی آینه‌ام نوشتن: «واسه هر کی مسی هستی؛ واسه ما پیت حلبی هم نیستی!» نمی‌دونم چطوری وارد خونه‌ام شدن!
بعدش هم! ایرانی‌ها فوتبالی دارند که همه‌شان سرطلایی و پاطلایی هستند! دیگر مس را چه توان رقابت با این فلزهای گران‌بها؟!
اما اخیرا قیمت طلا کاهش پیدا کرده ...
مسی: چی می‌گی تو؟ توی ایران آفتابه‌هاشون مسی است! من شانس آوردم توی آرژانتین به دنیا اومدم وگرنه معلوم نبود الان کجا و درحال انجام چه کاری بودم!
البته هم‌گروه‌شدن با تیم ایران خوبی‌های خودش را هم دارد.
مسی: صد‌در‌صد! می‌توانیم مقابل آن‌ها خودی نشان بدهیم. البته برای موفقیت در این جام به برنامه‌ریزی نیاز داریم. امیدوارم بعد از انجام این بازی‌ها بتوانم به لیگ برتر ایران راه پیدا کنم! البته به لیگ یک دو دوی ایران هم راضی‌ام!
راستش را بخواهید بیشتر دوست داشتم تقابل با ایران در مصافی غیر از جام‌جهانی بود که آن‌ها با تیم اصلی‌شان نیایند یا دست‌کم « هاشم» را با خودشان نیاورند!
درباره تقابل با هاشم بیک‌زاده چه صحبتی داری؟
مسی: روبه‌روشدن با «هاشم» در حرف زدن توصیف‌شدنی نیست؛ چراکه او بازیکنی فوق‌العاده است. البته بین خودمان باشد، یکی از برنامه‌های ما این است که یکی از بچه‌ها «تکل» خفن برود روی پای هاشم تا او مصدوم شود! این‌طوری درست است که تیم 10نفره می‌شود، اما درعوض من می‌توانم کمی در زمین راه بروم!
اخیرا هم هاشم بیک‌زاده گفته است: «از حالا «لئو» را به چشم دیگری می‌بینم!»
مسی: واقعا؟! به چه چشمی؟! ... آقا من نمی‌رم توی زمین! این‌ها از الان شروع کردن! اصلا توی بازی نیجریه یک کاری می‌کنم اخراج بشم تا به بازی با ایران نرسم! ببین کِی گفتم!