مرو

امشب از پیش من شیفته دل دور مرو

نور چشم منی، ای چشم مرا نور،مرو

دیگری از نظرم گر برود باکی نیست

تو، که معشوقی و محبوبی و منظور، مرو

خانهٔ ما چو بهشتست به رخسار تو حور

زین بهشت، ار بتوانی، مرو، ای حور، مرو

امشب از نرگس مخمور تو من مست شوم

مست مگذار مرا امشب و مخمور مرو

عاشق روی توام، خستهٔ هجرم چه کنی؟

نفسی از بر این عاشق مهجور مرو

دل رنجور مرا نیست به غیر از تو دوا

ای دوای دل ما، ار سر رنجور مرو

اوحدی چون ز وفا خاک سر کوی تو شد

سرکشی کم کن و از کوی وفا دور مرو

یاد یار

عمریست تا ز دست غمت جامه می‌درم

دستم بگیر، تا مگر از عمر برخورم

یادم نمی‌کنی تو به عمر و نمی‌رود

یاد تو از خیال و خیال تو از سرم

رفت از فراق روی تو عمرم به سر، ولی

پایم نمی‌رود که ز پیش تو بگذرم

می‌بایدم خزینهٔ قارون و عمر نوح

تا دولت وصال تو گردد میسرم

چون عمر گل دو هفته وفای تو بیش نیست

ای گل، تو این دو هفته مبر سایه از سرم

عمر عزیز و جان گرامی تویی مرا

ای عمر و جان، تو دور چرا باشی از برم؟

گیتی بسان عمر مرا گو: فرو نورد

گر در بسیط خاک بغیر تو بنگرم

عمری دگر بباید و شلتاق عالمی

تا گنج غارتی چو تو باز آید از درم

شیرین‌تری ز عمر و من اندر فراق تو

فرهادوار محنت و تلخی همی برم

ای عمر عاریت، مکن از پیش من کنار

تا در کنار خویش چو جانت بپرورم

گر اوحدی به سیم سخن عمر می‌خرد

من عمر می‌فروشم و وصل تو می‌خرم

نور چشم

امشب از پیش من شیفته دل دور مرو

نور چشم منی، ای چشم مرا نور،مرو

دیگری از نظرم گر برود باکی نیست

تو، که معشوقی و محبوبی و منظور، مرو

خانهٔ ما چو بهشتست به رخسار تو حور

زین بهشت، ار بتوانی، مرو، ای حور، مرو

امشب از نرگس مخمور تو من مست شوم

مست مگذار مرا امشب و مخمور مرو

عاشق روی توام، خستهٔ هجرم چه کنی؟

نفسی از بر این عاشق مهجور مرو

دل رنجور مرا نیست به غیر از تو دوا

ای دوای دل ما، ار سر رنجور مرو

اوحدی چون ز وفا خاک سر کوی تو شد

سرکشی کم کن و از کوی وفا دور مرو

غزلی از اوحدی

پیر ریاضت ما عشق تو بود، یارا

گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را

پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس

من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا

روزی حکایت ما ناگه به گفتن آید

پوشیده چند داریم این درد بی‌دوا را؟

تا کی خلی درین دل پیوسته خار هجران؟

مردم ز جورت، آخر مردم، نه سنگ خارا

آخر مرا ببینی در پای خویش مرده

کاول ندیده بودم پایان این بلا را

باد صبا ندارد پیش تو راه، ورنه

با نالهای خونین بفرستمی صبا را

چون اوحدی بنالد، گویی که: صبر می‌کن

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا